برای منیژه قوامی[آیدا با حیرت گفت: ــ درختِ لیموتُرش راببین که این وقتِ سال غرقِ شکوفه شده!مگر
پاییز نیست؟]گرما و سرما در تعادلِ محض است وهمه چیزی در خاموشیِ مطلقتا هیچ چیز پارسنگِ همسنگیِ کفهها نشودو شاهینَکِ میزانبه وسواسِ تماملحظاتِ شباروزی کامل رادادگرانهمیانِ روز و شبی که یکی در گذر است و یکی در راهتقسیم کندو اکنونزمینِ مادردر مدارشسَبُکپایاز دروازهی پاییزمیگذرد.□پگاهچون چشم میگشایمعطرِ شکوفههای چترِ بیادعای لیموی تُرشیورتِ همسایگان رابهنازبا هم پیوسته است.آنگاه در مییابمبه یقینکه ماه نیزشبِ دوشمیبایدبَدرِ تمامبوده باشد!□کنارِ جهانِ مهربانبه مورمورِ اغواگرِ برکه مینگرم،چشم بر هم مینهمو برانگیخته از بلوغی رخوتناکبه دعوتِ مقاومتناپذیرِ آبمحتاطانهبه سایهی سوزانِ اندامشانگشتفرومیبرم.احساسِ عمیقِ مشارکت.۱۰ شهریورِ ۱۳۶۹سن
هوزه احمد شاملو بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:45